دو روز پیش در صحن علنی مجلس 39 نماینده خواستار
استیضاح وزیر کشور به دلیل عملکرد وی در ناآرامی های آبان ماه شدند. در اینباره به
ذکر نکاتی خواهیم پرداخت.
یکی از علت های مطرح شده در باب استیضاح وزیر،
مدیریت ناصحیح مصرف سوخت و " اقناع نکردن مردم" اعلام گردیده
است. در جریان ماجرای فوق، بدوا مصوبه سران کشور درباره قیمت گذاری جدید سوخت بود
که می بایست توسط دولت به اجرا گردد. یا بعبارتی این تصمیم گیری بطور کامل
مسئولیتش با دولت نبود بلکه دولت یکی از پایه های این تصمیم گیری بود که در نهایت
مسئولیت اجرایی آن به دولت محول گردید. فارغ از اینکه دولت موافق یا مخالف باشد،
این تصمیم جنبه اجرایی به خود گرفت و به منصه ظهور گذاشته شد. حال پس از اجرای آن
و متعاقبا بروز نا آرامی ها، همه ی مسئولیت ها و وظایف به گردن دولت انداخته شد
بدون آنکه متناسب با این مسئولیت ها اختیاراتی داشته باشد.
دقیقا در همین راستا، استیضاح وزیر کشور تا حد
زیادی جناحی و ی به نظر می رسد. وزیری
که تنها مسئولیت اجرایی و هماهنگی تصمیمات سران 3 قوه را به نمایندگی از دولت
داراست. سوالی که حال پیش می آید این است که چرا مجلس محترم به سایر سران قوا که
در واقع مکمل این تصمیم بودند اعتنایی نمی کند و یا حداقل از آنان در مورد "
اقناع نکردن مردم" مطالبه گری نمی کند؟ این خط و مشی و جهت گیری از 2 حالت
خارج نیست :
یا اینکه مجلس عامدا به این موضوع اعتنایی نمی
کند که در این حالت، در راس امور بودن مجلس، عملا شعاری بیش نیست و یا اینکه مجلس
به این امور واقف است ولی به دلایلی کاملا مصلحت جویانه از انتقاد کردن به آن ابا
دارد که در اینصورت هم باز برخلاف شئون نمایندگی عمل می کند؛ چراکه نمایندگان
عصاره فضائل ملت می بایست تمامی جوانب را در نظر گیرند.
علی ایحال به نظر می رسد، متاسفانه همیشه
وهمواره این طرز تفکر غلط و ناصواب وجود داشته که نهادهای انتصابی مصون از خطا
تلقی شده و هیچ قصوری بر آن ها مترتب نمی باشد و اگر هم صحت داشته باشد، ابراز
کردن آن متحمل هزینه هایی است. بعنوان مثال آیا شورای نگهبان برای رد صلاحیت های
گسترده ای که انجام داده و می دهد، دغدغه ای از این جهت که مردم می بایست اقناع
شوند، به خود راه می دهد؟ اگر جواب آری باشد این دغدغه در کدامین محافل مورد
واکاوی و بررسی قرار گرفته است. اگر جواب خیر باشد صحبت از افکار عمومی ووم
آگاهی بخشی به آنان از حیز انتفاع ساقط است
سند آموزشی یونسکو با عنوان " دگرگون ساختن جهان ما:
دستور کار 2030 برای توسعه پایدار" هدف خود را چنین بیان میکند:" تضمین
آموزش با کیفیت برابر و فراگیر و ترویج فرصتهای یادگیری مادامالعمر برای همه و
اهداف وابسته به آن." این سند در 25 سپتامبر 2015 در نیویورک به تصویب
کشورهای عضو یونسکو رسید. در آن 17 هدف تعیین شده که امضاکنندگان متعهد شدهاند تا
سال 2030 به آنها دست یابند، از این رو است که سند به "سند 2030" شهرت
یافته است.
امروزه آموزش با تکیه بر تجربیات سایر کشورها به مقوله مهمی
جهت پیشبرد کشورها مبدل شده است. و کشورها سعی دارند با توجه به فرآیندهای طی شده
در سایر کشورها، به این امر اهتمام ویژهای داشته باشند. در این اثنا برخی از
موسسات و سازمانهای بینالمللی نظیر یونسکو با ارائهی پیشنهادها و راهکارهایی
درصدد حصول به این امر ـ آموزش ـ هستند. بعبارت دیگر مقوله آموزش امروزه دیگر در
انحصار صرف نهادهای دولتی نمیباشد؛ به این معنا نهادهای دولتی میتوانند نقش مکمل
را در کنار سایر موسسات غیر انتفاعی ایفا نمایند. گستره و پهنهی فصول ارائه شده
جهت آموزش از طرف این موسسات در نهایت نفع آن عاید کسانی خواهد شد که بخواهند با
تلفیق آن اصول با ارزشها و فرهنگهای خود، از آن بهرهبرداری نمایند.
سند موسوم به 2030 از طرف یونسکو با ارائه 17 سرفصل و 59
بند جهت دگرگون ساختن جهان برای توسعهی پایدار از جمله امر آموزش، به این امر
اهتمام ورزیده است. اما سوالی که این مقاله در پی پاسخ به آن میباشد این است که
چرا برخی از مسئولین رده بالای جمهوری اسلامی با این سند به مخالفت برخاستهاند؟
" ترویج سبک زندگی غربی"، "تلاش برای به
کرسی نشاندن ارزشهای لیبرالیستی و سکولاریستی"، مغایرت با اهداف انقلاب
اسلامی"، "وجود سند بالا دستی در زمینه آموزش و بی نیاز بودن از چنین
سندهایی" و. خلاصه انتقادهای وارد شده بر این سند میباشد که از سوی برخی منتقدین
محترم اظهار شده است. آیا واقعا تمام و کمال این اظهارات بر سند 2030 وارد میباشد؟
آیا سند 2030 خیانت به انقلاب است؟ آیا ارزشهای لیبرالیستی در قالب این سند
متبلور شده است؟ در یک کلام میتوان گفت خیر. حال سوالی که پیش میآید این است پس
علت اصلی مخالفت چیست؟ اگر اینها بهانهای بیش نیست، پس دلایل اصلی مخالفت از کجا
نشات میگیرد؟
به نظر میرسد دلایل مخالفت با چنین اسنادی نه به خاطر
مغایرت مفاد آن با ارزشهای اسلامی و انقلابی و نه به خاطر لیبرالیستی بودن آن،
بلکه به نوع نگاه ما و جهانبینی ایدئولوژیکی جا بر میگردد. نگاه ایدئولوژیک به
امر آموزش مانع از استفاده از تجربیات و راهکارهای سایر موسسات بینالمللی میشود؛
چرا که در آن صورت ایدئولوژی جا، بواسطه عدم ارائه آلترناتیو محکوم به نابودی میباشد.
نظامهای ایدئولوژیک همواره مدعی حل تمام مشکلات و معضلات هستد و از اینرو هیچ
نقصی را برخود مترتب قلمداد نمیکنند. دقیقا در همین راستا است که جا از موجود
بودن اسناد بالادستی در زمینه آموزش یاد میکند و با این جهتگیری خود را مصون از
سایر سندها میداند. اما سوالی که پیش میآید این است که چرا قبل از سند 2030 از
آن تواناییهای بالقوه خود در زمینه اسناد بالا دستی سخنی به میان نیامده بود؟ چرا
عملکرد دولت را از این جهت که چقدر به آن سند بالادستی پایبند بوده یا خیر مورد
سنجش و ارزیابی قرار ندادهاند؟ در پاسخ 3 فرضیه را میتوان مطرح کرد: یا آن سند
خیلی مورد توجه نبوده و یا اینکه سند 2030 خیلی مترقیتر از آن سند بوده است که در
واقع توانسته است آن را به چالش بکشد. اما پاسخ صحیح تر میتواند اینطور بیان گردد
که چون سند 2030 برآمده از یک سازمان غیر دولتی است و اینکه در تقابل با خودی و
بهتر بگوییم "غیر" محسوب میگردد، مورد انتقاد بوده است.
جا با نگاهی ایدئولوژیک در عرصهی جهانی شدن به این سند و
امثال آن سند (برجام) با دیدهی "تردید" و "غیر خودی" مینگرد که این امر در نهایت
همانطور که پیشتر به آن اشاره شد، مانع استفاده از تجربیات سایر موسسات بینالمللی
میباشد. سند 2030 نه اولین و نه آخرین سندی خواهد بود که جا با آن به مخالفت میپردازد.
با اندکی مطالعه در مفاد سند 2030 در خواهیم یافت که این سر
فصلها و بندها نه تنها هیچ مغایرتی با ارزشهای انقلاب و آن چیزهایی که مخالفین
اظهار مینمایند ندارد، بلکه از یکسری اصول مترقی و پیشرفته هم برخوردار است که
زمینه را برای رشد شهروند جهانی فراهم میآورد.
در عرصه جهانی شدن ما با تکثر نهادها و موسسات غیر دولتی
روبرو هستیم که هر یک به زعم خود به ارائه راهکارهایی در عرصههای تخصصی میپردازند.
اما متاسفانه نگاه ایدئولوژیک و بسته جا مانع دیدن این تکثر میباشد. امروزه به
گواه آمار و شواهد، موسسات غیر دولتی در زمینه آموزش در مقایسه با موسسات دولتی،
از عملکرد موفقیتآمیزتری بهرهمند بودهاند.
متاسفانه شاید شما هم شنیده و یا خوانده باشید که هر گاه
نام شهید رجایی بعنوان نخست وزیر می آید در پسوند آن از بدرفتاری های و کج خلقی ها
و همچنین مانع تراشی های بنی صدر صحبت می کنند. آیا تا به الان از خود پرسیده اید
که چرا چنین برخوردی صورت می گیرد؟ چرا این دو شخص در ادامه ی کار به مشکل
برخوردند و اغلب اوقات یکی نسبت به دیگری ارجحیت داده می شود؟ این ارجح بودن از
کجا آمده است؟ آیا واقعا بنی صدر با شهید رجایی مشکل داشت؟ اگر آری پس چرا عده ای
اصرار داشتند که بنی صدر، رجایی را بعنوان نخست وزیر برگزیند؟ و اگر جواب خیر باشد
پس ریشه ی این مسایل از کجا نشات می گیرد؟
بنی صدر اولین رییس جمهور ایران، به موجب قانون گذشته حق
داشت که نخست وزیر را خود تعیین کند و تایید و یا رد آن نیز در حیطه ی صلاحیت مجلس
بود. از اینرو بنی صدر با توجه به شرایط زمانی قصد کرد نخست وزیری را تعیین کند که
با ت های او همخوانی داشته باشد. وی در ابتدا از بین چند گزینه نظر داشت تا
احمد سلامتیان را بعنوان نخست وزیر برگزیند اما بعدها احساس کرد که ایشان شانسی
برای موفقیت ندارد. بعدها به سراغ مرحوم احمد خمینی رفت که با مخالفت جدی حضرت
امام روبرو گشت.پس از آن به سراغ میرسلیم رفت که آن نیز به نتیجه ی دلخواه نرسید.
پس از این کش و قوی های فراوان طرفین یعنی مجلس و نخست وزیری توافق کردند که هیئتی
تحت عنوان هیئت ویژه تشخیص صلاحیت نخست وزیری تشکیل دهند. این هیئت آقای رجایی را
بعنوان نخست وزیری برگزیدند و آقای بنی صدر نیز به ناچار پذیرفتند.
از فحوای نکات ذکر شده چنین می توان استنباط کرد که آقای
رییس جمهور بر خلاف میل باطنی و همچنین بر خلاف قانون که انتخاب نخست وزیر را جزء
حیطه ی وظایف رییس جمهور می داند، این وظیفه را بر عهده ی هیئت تشخیص صلاحیت نخست
وزیر می گذارد.
دقیقا اختلاف بعدی آقای رجایی و بنی صدر از همین جا نشات می
گیرد. بنی صدر نسبت به نخست وزیرش اقتداری نداشت. چرا که انتخاب ایشان نبوده است.
به همین دلیل و یا دلایل دیگر بعدها در موضوعات مختلف من جمله انتخاب وزرا به مشکل
برخوردند و اغلب اوقات امروزه رسانه های دیداری و شنیداری ژست حق به جانب گرفته و از موضع یک قاضی حکم به
بدرفتاری بنی صدر می کنند . بعبارت دیگر همان بلایی را که بر سر مهندس بازرگان
آوردند ایندفعه بر سر بنی صدر آوردند؛ چراکه مهندس بازرگان هم در نحوه ی اجرای
برنامه هایش هیچ اختیار و اقتداری نداشت و صرفا مجری اوامر و نواهی حضرت امام
بودند.
بنابراین تحمیل یک نخست وزیر شاید در ابتدا توانست موفقیتی
برای جناح انحصار طلب حاصل کند اما با گذشت زمان این اختلافات پرده از چهره برداشت
و چهره ی واقعی خود را نشان داد.در واقع تحمیل نخست وزیر صرفا تامین کننده ی منافع
جناحی گروهی خاص بود نه منافع ملی؛ چرا که با گذشت زمان و در حین جنگ این اختلافات
در نهایت تیشه به ریشه ی منافع ملی زد.
ما وقتی به نخست وزیری همچون شهید باهنر می رسیم مشاهده می
کنیم که همگرایی، تعامل و همبستگی ایشان با شخص رییس جمهور رجایی زمینه را برای
پیشبرد اهداف و منافع ملی میسر می سازد.
ماجرای اختلاف شهید رجایی با بنی صدر و تداوم آن ما را به
یاد آن ضرب المثل معروف می اندازد که می گفت: «خشت اول گر نهد معمار کج تا ثریا می
رود دیوار کج»
من الله التوفیق
روی کار آمدن مهندس
بازرگان نه بر حسب انتخاب بلکه انتصابی بود که تحت شرایط و مقتضیات زمانی و مکانی
و همچنین برحسب ولایتی که امام از طرف شارع مقدس داشت، صورت گرفت.در واقع پشتوانه ی
ی این دولت که به آن مشروعیت می بخشید همانا حضرت امام بودند. بنابراین این دولت
می بایست تابع اوامر و نواهی حضرت امام باشد؛ چراکه مشروعیتش نه ناشی از قدرت مردم
بلکه ناشی از یک فقیه و رهبر دینی می باشد که در صورت صلاحدید و تشخیص خیر می
توانست آن را برکنار کند و شخص دیگری را جایگزین کند.
برنامه ها و
اقدامات دولت ناشی از وظایفی بود که در حکم امام در نخست وزیری مهندس بازگان آمده
بود. برنامه های دولت به 2 قسمت تقسیم می شد. یک قسمت از آن مستقیما منبعث شده از
فرامین امام بود و قسمت دیگر آن بصورت تلویحی بود. دولت خارج از شرح و وظایفی که
از جانب رهبری برایش تدوین شده بود، هیچ قدرت و اختیاری نداشت و زمانیکه خارج از
این چارچوب عمل می کرد با بحران ها و چالش هایی مواجه می گردید.
این بحران ها و
چالش ها و یا بعبارت دیگر این دخالت ها در امور دولت کار را به جایی رساند که
مهندس بازرگان عطایش را به لقایش بخشید و استعفا داد. به قول مسعود بهنود، به فاصله
یک هفته پس از پیروزی انقلاب، یکباره چپ و راست،دوست و دشمن منتقد و طعنه زن
بازرگان و دولت موقت او شدند. اتهام ها از آسمان می بارید. هر مدیری را که بر می
گزید، انقلابیون دیروزی و امروزی بر نمی تافتند.
اقتضائات زمانی و
عملکرد مهندس بازرگان بطور عجیبی به سمت واگرایی از یکدیگر سوق داده شده بود.
بازرگان در زمانی به قدرت رسید که جامعه ی انقلابی آن روز تحمل پذیرش این مشی و
ت را نداشت. شاید اگر کمی دیرتر به نخست وزیری می رسید، جامعه شرایط پذیرش آرا
و عقاید او را می داشت.
در پایان از قول
مسعود بهنود می نویسم که بازرگان یک یادگار بزرگ از خود به جای گذاشت. او در سخت
ترین و تندترین لحظات که در تاریخ ملتی کم اتفاق می افتد، هیچ گاه میانه روی را
ترک نگفت. بر اصول لیبرالیسم وفادار ماند و آرمان خود را تکذیب نکرد. یادگار
بزرگتری که از وی باقی ماند، پس از دوران دولت موقت بود که او نقش منتقد و مخالف
دولت ها و اپوزیسیون را بر عهده گرفت. محک دیگری برای کسی که دارای آرمانی بود.
از مقایسه ی سرگذشت
او با دیگر همراهان روزهای نخست انقلاب می توان دریافت پایداری او را بر اصول و
ارزش های انسانیش. او ایران را ترک نگفت. به ضد ارزش های خود تبدیل نشد، به گرداب
ت بازی در تبعید نیفتاد. گردن در مقابل قدرت های بیگانه کج نکرد. به اردوی
دشمن پناه نبرد و این آخرین محکی بود که روزگار بر او زد
پس از گذشت یکسال از توافق بین ایران و گروه 1+5 که در
ادبیات ی از آن تحت عنوان برجام یاد میکنند، کنشگران ی و احزاب منتسب به
آنان هر کدام به درخور جایگاه و سلیقهی خود نسبت به آن واکنش نشان داده و به موضعگیری
در باب آن پرداختهاند.
این مقاله قصد آن را دارد تا با گذر از این نوع موضعگیریها
به مصداقی اشاره کند که افراطیون با تکیه بر آن قصد تخریب دولت را به هر بهانه ای
دارند و نمونهی اخیر آن هم مسئله مالیا اوباما دختر پرزیدنت اوباما میباشد.
لطفا به گزارههای زیر توجه فرمایید:
بیام خواستگاریت جیگر/ خانوادگی تخمی هستید/ مامانت زبونش
دو تیکس/ چرا سگت شبیه گوسفنداس/ یه سفره بگو مادرت بندازه شاید برات شوهر پیدا
بشه و.
گزارههای فوق مشت نمونه خروار است که در طی این چند روز کاربران ایرانی در شبکههای اجتماعی خطاب به
دختر پرزیدنت اوباما بکار بردهاند
این گزارهها فارغ از انگیزه و اهدافشان به خوبی بیانگر فقر
فرهنگی و تخریب شخصیتی به توسط گویندگان آن است. حال این مسئله چه ارتباطی با
پسابرجام دارد؟
برخی از افراد و سایت ها منتسب به جریان رادیکال از این نمد
برای خود کلاهی ساختند. آن ها با پروپاگاندای رسانهای خود سعی دارند تا این قضییه
را به برجام ربط دهند. آنها اعتقاد دارند هتاکیهای صورت گرفته شده در مخالف با
تهای غرب گرایانه ـ در واقع درستتر گفته باشیم تعاملگرایانه ـ دولت
میباشد و مصداق آنهم مسئله برجام میباشد.آنها معتقدند دولت در داخل از طریق
تبلیغات رسانهای ملت را به بازیچه میگیرند. آنها میگویند وقتی به ملتی قول رفع
تمامی مشکلات را بعد از توافق میدهند، وقتی کلید حلال تمام مشکلات کشور از اول
انقلاب تا امروز را در رابطه با آمریکا میدانند، وقتی به ملتی گفته شود آب خوردن
ما هم به تحریم ربط دارد، وقتی به مردم گفته شود جوری ارزانی بوجود خواهیم آورد که
خودتان خجالت بکشید که 45 هزار تومان یارانه را از دولت بگیرید و طبیعی میباشد
که شاهد چنین تفکری از ملت شریف و ساده و بی گناهمون باشیم.
در اینباره به ذکر نکاتی خواهیم پرداخت:
اولا وقتی به نظرات کاربران دقت میکنیم متوجه میشویم این
اقدام بیشتر از آنکه ناشی از انتقاد به دولت باشد، نمایشی از عقده و کینه و بطور
کلی فقرفرهنگی برخی از مردم میباشد.
ثانیا جریان تندرو باید به این سوالات پاسخ دهد که چه
ارتباطی میان برجام و این هتاکیها وجود دارد؟ آیا صرف منتقد بودن نسبت به یک
قضییه دلیل و مجوزی برای فخاشی و بینزاکتی به دیگران میشود؟ آیا در جریان هتاکی
به لیونل مسی برجامی در کار بود؟ چرا به جای علت به سراغ معلول رفتهاید؟ آیا وقت
آن نرسیده است که در برخی از موضعگیری کمی تجدیدنظر کنید؟
ثالثا آیا صرف تکرار مکررات در باب فواید برجام دلیلی بر
پذیرش و قبول توسط مردم میشود؟ چرا مردم را اینطور ساده و بی توجه به مسایل کشور
قلمداد میکنید؟ چرا فکر میکنید که هر چه دولت میگوید مردم نیز آن را قبول میکنند؟
آیا این توهین به شعور مردم نیست؟ به فرض اگر این سخنان صحت داشته باشد پس چرا
مردم از سخنان دیگر آقای که نفع ملی را برای ما مد نظر قرار دارد، تبعیت
نمیکنند؟ بعنوان مثال شعار اتحاد و همدلی چرا هیچ وقت با اجابت مرم روبرو نگشته
است؟
جریان رادیکال بیشتر از آنکه دغدغهی فرهنگ و هویت یک ملت
را داشته باشد سعی در تخریب دولت منتخب مردم دارند.
متاسفانه این جریان در فضای مجازی وقاهت و بی شرمی را به
حدی رساندهاندکه با راهاندازی کمپینی قصد هجوم و تخریب به سایر افراد از جمله ملکهی
انگلستان را دارند.
حمله ی
عربستان به یمن از یک طرف و کشتار وسیع کودکان و مردم غیر نظامی از سوی دیگر فارغ
از سایر علل و عوامل دیگر، به خودی خود مینواند کشور عربستان را جزو ناقضان حقوق
بشر و همچنین عکسل العملهای این کشور را میتوان مصداق جنایت علیه بشریت قلمداد
کرد.
با این
مقدمه پس از گذشت بیش از یکسال از این واقعه نه تنها عربستان مورد شماتت سازمانهای
بین المللی قرار نگرفته است بلکه متاسفانه بعضا با تشویق برخی از سازمانها و
نهادهای بین المللی و همچنین حمایت و کمک برخی از کشورها نیز روبرو گشته است. در
این اواخر نیز اوضاع انسانی در یمن به قدری حالت وخیم به خود گرفته بود که سازمان
ملل و در راس آن عالیترین مرتبه آن یعنی جناب آقای بان کی مون تصمیم گرفتند این
اقدامات سعودیها را محکوم و آن را در لیست ناقضان حقوق بشر قرار دهند که البته مدت
انقضای آن زیاد دوام نیاورد . در اینباره به ذکر نکاتی خواهیم پرداخت:
1 ـ
اولا این اقدام سازمان ملل در خارج کردن نام عربستان از لیست ناقضان حقوق بشر
بیانگر استیصال و عدم برخورد قاطع این سازمان با این قبیل جنایات میباشد که
حقوقدانها و کارشناسان مسایل بین الملل از آن تحت عنوان " عدم ضمانت اجرایی
" این سازمان یاد میکنند و همواره نسبت به این قضییه انتقاد داشتند.
2 ـ
خروج عربستان از لیست ناقضان حقوق بشر سازمان ملل به خوبی نمایانگر برتر بودن
رویکرد رئالیستی بر سایر رویکردها در روابط بین الملل میباشد. در این قضییه مولفههایی
همچون: قدرت، پول، زور، اجبار، همگرایی با دول قدرتمند، خودمحوری و. به نسبت مولفههایی نظیر: رعایت عدالت، انصاف،
دفاع از مظلوم در برابر مستکبرین، گفتمانها ونقش تعیینکنندهتری داشت.
به همین
دلیل کشور عربستان نه تنها در مظان اتهام قرار نگرفت بلکه در یک همگرایی قوی با
سایر دول به اهداف و مطالبات خود نیز رسید.
در
دنیای فعلی نهادها و سازمانهای بینالمللی برآمده از قدرت چند کشور ـ که عمدتا پس
از پایان جنگ شکل گرفتهاندـ اغلب اوقات نقش تعیین کنندهای در تصمیمگیریهای
سازمانهای بینالمللی دارند. بنابراین زمانی میتوان در این نهادها و سازمانها
اعمال نفوذ کرد که از یک پشتیبان قوی اعم از قدرت، ثروت و برخوردار باشیم.
خروج
عربستان از فهرست ناقضان حقوق بشر توسط آقای بان کی مون، بیشتر از آنکه به حیثیت و
پرستیژ این سازمان ضربه بزند، پرده از یک واقعیت برمیدارد و آن نقش بلامنازع اسباب
قدرت در تصمیمگیریهای این سازمان میباشد.
پس
کشورها به نسبت میزان پشتوانه قدرتی که در اختیار دارند در این سازمانها اعمال
نفوذ میکنند. این قضییه روح حاکم بر سازمان ملل را بیش از پیش بر همگان آشکار و
عریان ساخت.
انتخابات7 اسفند؛ نه بزرگ به تندروها
بالاخره پس از چند هفته رقابت
سنگین میان کاندیداها برای تصدیگری مجلس خبرگان و شورای اسلامی، نتایج آن بطور
غیر رسمی منتشر گردید. نتایج اولیهی هر دو انتخابات درتهران یه وضوح نشاندهندهی
پیروزی اصلاحطلبان و طیف حامیان دولت واصولگرایان میانهرو میباشد که درلیت امید
واعتدال قرار گرفته بودند.در اینباره به ذکر نکاتی خواهیم پرداخت.
1 ـ تا قبل از مشخص شدن نتایج
انتخابات هجمهی سنگینی توسط اصولگرایان تندرو در فضای مجازی، خبرگزاریها، و
رسانه های نوشتاری و مکتوب و. منعکسمیشد مبنی بر اینکه لیست گروه اصلاحطلبان و
برخی از افراد آنان از جمله هاشمی لیستی همسو با مواضع انگلیسیها و وهابیها میباشد.
و از اینرو آنان به هیچ وجه رای نخواهند آورد. حال با مشخص شدن غیر رسمی نتایج انتخابات
درتهران و اینکه هم درخبرگان و هم در مجلس شورای اسلامی سرلیست اصلاحطلبان
بالاترین میزان رای را به خود اختصاص دادهاند، به پوچ بودن و سطحینگری مواضع این
گروهها میتوان اشاره کرد.این مواضع از دو جهت برخلاف مصالح نظام میباشد. از
یکسو ارائهی اینگونه تحلیلها در واقع بطور تلویحی عملکرد شورای نگهبان را در
تایید صلاحیت این افراد را به زیر سوال میبرد؛ چراکه با توجه به حمایتهای
انگلیسیها و وهابیها از فلان حزب یا شخص چرا شورای نگهبان آنها را تایید صلاحیت
میکند؟!
از سوی دیگر با توجه به
پایگاه اجتماعی این لیست در قالب استقبال گستردهی مردم از آنان در انتخابات به
نظر میرسد اصولگرایان تندرو دو راهکار برای آن ارائه کنند: یکی اینکه مردم و
حامیان این جریان با آگاهی از مواضع انگلیس در حمایت از فلان شخص و فلان لیست به
لیست مد نظر آنان رای دادند که در آنصورت این بزرگترین توهین به شور و شعور مردم
میباشد. و دوم اینکه مردم از مواضع این جریان و گروهها مطلع نبودند که این فرضیه
هم باطل میباشد.
در هر دو صورت این فرضیهها
باطل میباشد؛ چراکه تا قبل از انتخابات اصولگرایان تندرو از همهی ابزارهای
قانونی و غیر قانونی جهت افشای چهرهی واقعی آنان ـ به زعم آنان لیست انگلیسی ـ
بهره بردند و خواستار تحت تاثیر قرار دادن افکار عمومی در جهت اهداف و مقاصد خود
بودند. مردم هم با آرای خود "نه" بزرگی به این ادعای واهی دادند.
2 ـ این انتخابات در تهران به
خوبی نمایانگر تمایل افکار عمومی به افراد و اشخاصی معتدل و میانهرو از هر جناح
میباشد. مردم با این رای "نه" بزرگی به افراطیگری از هر جناح دادند؛
البته "نه" بزرگتر به جناح رادیکال اصولگرا بود؛ چراکه در لیست اصلاحطلبلن
برخی از چهرههای معتدلتر اصولگرایی نیز به چشم میخورد که با استقبال مردم روبرو
گشتند. اما در لیست اصولگرایان هیچ کاندیدایی
به اصطلاح اصلاحطلب حضور نداشت.
ü :
ü اکبر هاشمی رفسنجانی:
ü محمد امامی کاشانی:
ü ابراهیم امینی:
ü سید محمود علوی:
ü قربانعلی دری نجف آبادی
ü محمد محمدی نیک (ری شهری):
ü سید محمد سجادی عطاآبادی:
ü محسن قمی:
ü سید ابوالفضل میرمحمدی:
ü محمدعلی تسخیری:
ü محسن اسماعیلی:
ü سید هاشم بطحائی:
ü سیدمحمدعلی امین:
ü
محمد حسن
زالی:
بامداد صبح پنجشنبه مورخ 7/1/94 حملاتی به سردستگی عربستان
سعودی بر علیه کشور یمن صورت گرفت.در این حمله کشورهای مختلفی مانند برخی از اعضای
شورای همکاری خلیج فارس، مصر، ترکیه، کویت و . شرکت داشتند. این حملات فارغ از
انگیزههای آن تهدیدی علیه صلح و بشریت بشمار میآید؛ چرا که طبق آخرین آمارها
تعداد بیش از 42 نفر غیر نظامی در این حملات کشته شدند.
سازمان بین المللی متولی جلوگیری از تهدید علیه صلح و
بشریت، سازمان ملل و بطور خاص شورای امنیت سازمان ملل میباشد که برای ممانعت از
این اقدامات ساز و کارهایی ترسیم کرده است. بطوریکه در اینباره شورای امنیت را
مسئول پیشگیری و رفع تهدیدها کرده است. مواد 24 تا 26 منشور وظایف شورای امنیت را
بیان کرده است و در آن آمده است که وظیفهی اصلی حفظ صلح و امنیت بین المللی به
عهدهی شورای امنیت میباشد.
شورای امنیت در صورت احتمال بروز "تهدید علیه
صلح" ، "نقض صلح" یا "اقدام کارانه" روشهای مسالمت
آمیز حل اختلافات را به طرفین دعوی توصیه میکند و برای این منظور مقررات فصل ششم
(مداخله مسالمت آمیز) را به اجرا میگذارد. اما در اینجا، بحث بر سر احتمال نیست
بلکه تهدید علیه صلح به قطعیت و واقعیت رسیده است. در این مواقع شورای امنیت میبایستی
پس از احراز عمل کارانه به استفاده از روشهای تنبیهی و یا قهری دست بزند و
برای این منظور مقررات فصل هفتم منشور( مداخله قهرآمیز و یا اتخاذ روشهای
اجبارکننده) را به اجرا بگذارد.
اما در ماجرای حمله عربستان به یمن، ما شاهدیم که آمریکا ـ
یکی از اعضای دایم شورای امنیت ـ نه تنها مانع از این اقدام جنایتکارانه نشد بلکه
از این اقدام حمایت و پشتیبانی بعمل آورد و این اقدام سوظن را در افکار عمومی جهان
بوجود خواهد آورد که چرا به جای پیشگیری از وقوع جنگ، به یکی از حامیان آن تبدیل
گردیده است؟
متاسفانه اقدامات شورای امنیت سازمان ملل بیشتر از آنکه
تابع وظایف و مسئولیت آنها باشد، حول محور منافع چند قدرت برتر میچرخد.
امیدواریم شورای امنیت از لاک محافظه کاری بیرون آید و روشها
و تهای مناسب را اتخاذ نماید.
ما در این مقاله فرض را بر این گرفتیم که توافق ایران و
گروه 1+5 صورت خواهد گرفت، آنگاه قصد داریم تاثیر این توافق را در روابط ایران و
عربستان مورد ارزیابی قرار دهیم.
ایران و عربستان سعودی در چند دهه اخیر علیالخصوص پس از
پیروزی انقلاب اسلامی، همواره دو کشور مهم و تاثیرگزار در منطقهی خاورمیانه بوده
و هستند و از آنها تحت عنوان ژاندارم منطقه نیز یاد میشد. این جایگاه ناشی از
عوامل متعددی مانند نفت، انرژی، اسلام و . میباشد. و این عوامل همواره زمینهساز
توجه سایر کشورها به این منطقه و علیالخصوص این دو کشور گردیده است.
پس ازتحریمهای نفتی ایران به توسط آمریکا و کشورهای
اروپایی، ایران عملا و بطور نسبی در زمینهی تولید و فروش نفت با چالشی جدی روبرو
گشت؛ چراکه از یک طرف عدم توانایی در دسترسی به نفتکشهای مدرن و مجهز مانع از
افزایش تولید نفت گردید و از سوی دیگر همین مقدار تولید نفت هم با توجه به تحریمهای
اعمال شده اولا، جوابگوی تامین بودجه نبود و ثانیا در بازپرداخت آن نیز با مشکل
روبرو بودیم. (در مقالهی قبلی به آن اشاره شد)از طرف دیگر با توجه به نیاز
کشورهای نوظهور آسیایی و حتی اروپایی به نفت، آن ها را مم و وادار به خرید نفت
میکرد. در اینجا جایگاه کشورهای صادرکننده نفت برجسته میشود اما به دلیل تحریمهای
نفتی اعمال شده علیه ایران، عملا این کشورها تابع این تحریمها هستند و برای اینکه
به نیازها و مواد خام و اولیهی خود برسند، به سراغ کشورهای نفت خیز علیالخصوص
عربستان سعودی رفتند و عربستان نیز با توجه به نیاز این کشورها از یکطرف و تحریم
نفتی ایران از سوی دیگر، ظرفیت تولیدی خود را افزایش داده و توانست از قبل این
اقدامات، به تامین منافع ملی و حیاتی خود بپردازد.
حال با فرض گرفتن توافق بین ایران و گروه 1+5 و به تبع آن
رفع تحریمهای نفتی، از جایگاه استراتژیک عربستان کاسته و تعادل در زمینهی صدور
نفت برقرار خواهد شد؛ چراکه بعد از توافق بسیاری از شرکتهای نفتی بزرگ برای کشف و
استخراج نفت به ایران خواهند آمد و این عامل ظرفیت و پتانسیل بالقوهی ایران را
در زمینهی صدور انرژی بالا خواهد برد. دخالت عربستان سعودی در جریان مذاکرات هستهای
ایران با گروه 1+5 در قالب لابی کردن با فابیوس(وزیر امورخارجه فرانسه) گواهی است
بر این مدعا. بعبارت دیگر یکی از اهرمهای فشار و تاثیرگزار عربستان همین کاهش یا
افزایش تولید نفت میباشد که اخلال در آن از هر طریق، تهدیدی برای کشور عربستان
محسوب میشود و باعث کمرنگ شدن نقش این کشور خواهد شد. بنابراین اگر توافقی حاصل
شود، یکی ازمخالفین سرسخت آن با توجه به توضیحاتی که ذکر شرحش تا حدودی رفت، کشور
عربستان خواهد بود.
نفت و انرژی تنها یک نمونه از متغیرهای تاثیرگزار در روابط
ایران و عربستان، پس از توافق میباشد.
آیا ما خود را برای شرایط پس از توافق آماده
کردهایم؟
با توجه به مذاکراتی که در حال حاضر، شکل جدیتر و عملیاتیتری
به خود گرفته است؛ گمانه زنیها حاکی از یک توافق نسبی بین ایران و گروه 1+5 میباشد.
این مذاکرات اگرچه احتمال عدم توفق در آن ممکن است اما مذاکرهای رو به جلو میباشد.
دستگاه دیپلماسی کشور نیز از تمام ظرفیتهای خود برای به فرجام رساندن این مذاکرات
بهره برده است؛ خواه حمایتهای مقام معظم رهبری باشد یا حمایتها و پشتیبانی مردم.
بطور کلی دستیابی به توافق زمینهساز رفع برخی از تحریمها
خواهد شد و رفع آنها با توجه به منافع آن، موجی از شور و شعف را در بین مردم
ایجاد خواهد کرد. بعنوان مثال در زمینه بهداشت و سلامت، برخی از اقلام و داروها که
نیاز اصلی بیماران بود و بعلت تحریم، ورود آن به کشور میسر نبود، زین بعد پس از
توافق احتمالی دسترسی مردم به آن آسانتر خواهد شد.
از دیگر آثار مثبت رفع تحریم میتوان به خریداران نفتی
کشورهای آسیایی و حتی اروپایی اشاره کرد که قبل از آن بواسطهی تحریمهای نفتی
آمریکا، حق خرید نفت از ایران را نداشتند و اگر این کار را میکردند با توجه به
فشار آمریکا در نحوهی بازپرداخت بدهی نفتی، کشور را با چالش روبرو میکردند.
رفع تحریمها همچنین این امکان را به شرکتهای بزرگ نفتی میدهد
تا با خیالی آسوده و به دور از فشارها به
این سرمایهگذاری در چاههای نفتی ایران بپردازند و از قبل آن یک بازی برد
برد حاصل طرفین گردد. این ورود شرکتهای نفتی زمانی برای ما با ارزش و استراتژیک
محسوب گشت که متوجه شدیم کشور قطر با استفاده از ظرفیتهای بالقوه شرکتهای نفتی
بزرگ، توانست چندین برابر بیشتر از ایران از چاههای نفتی و گازی مشترک برداشت
کند.
اما مهمترین جنبهی مثبت رفع تحریمها ، فارغ از عمل یا عمل
نکردن به آن توافق، بالا رفتن پرستیژ ج ا ا میباشد. آمریکا همواره مدعی بوده و
هست که ایران تحت تاثیر فشارها و تنگناهای تحریمها به پای میز مذاکره آماده است.
اما اینک با گذشت چند دهه از تحریمها، این آمریکاییها بودند که به پای میز
مذاکره آمدند. تاریخ نشان داده است که کمتر مواقعی پیش آمده است که آمریکا با این
جدیت با یک کشور جهان سومی در منطقهی خاورمیانه، به پای میز مذاکره نشسته باشد و
این حاکی از توانمندی و استقامت ج ا ا میباشد.
بطور کلی و خلاصه رفع تحریمها، بسیاری از فرصتها را
فراروی ج ا ا قرار خواهد داد.
اما از مهمترین چالشهای پس از توافق میتوان به عدم آمادگی
تولیدکنندگان داخلی برای رقابت در بازار جهانی، عدم رغبت در بین تولیدکنندگان
برای صادرات کالا بعلت پایین آمدن قیمت ارز، نگاه منفی و بعضا بدبینانهی کشورهای
عرب حاشیهی خلیج فارس و در راس آن عربستان سعودی و .، اشاره کرد. بعبارت دیگر و
به زبان سادهتر ما زمانی میتوانیم از رفع تحریمها شادمان باشیم که از قبل برخی
از محدودیتها را شناسایی و در رفع آن تلاش کرده باشیم و آنگاه با استفاده از فرصت
رفع تحریم، تواناییها و ظرفیتهای بالقوهی خود را به منصهی ظهور بگذاریم.بعنوان
مثال اگر از فردای پس از توافق و با توجه به چراغ سبز آمریکا، ایران وارد سازمان
تجارت جهانی گردد، آیا در داخل این ظرفیت و پتانسیل برای رقابت در عرصهی جهانی
وجود دارد یا خیر؟ آیا اگر سایهی حمایتهای دولت از خودروسازان برداشته و یا کمتر
شود، اینها توانایی سرپا ایستادن را خواهند داشت؟ آیا پس از توافق و به تبع آن
رفع تحریمها، ما از خام فروشی نفت ممانعت بعمل خواهیم آورد؟ آیا ما توانایی تبدیل
کردن نفت خام و یا گاز را به سایر فرآوردههای با ارزش را داریم؟ و آیا .،
با توجه به نکات مطرح شده میتوان گفت شناسایی و رفع
محدودیتها و تکیه بر توانایی داخلی مقدم بر اتکا به بیرون میباشد. بعبارت دیگر
جهتگیری و مشی ما باید تکیه بر عوامل درونزا بانگاه به عوامل بیرونی باشد.
"
اتاق فکر آشوب گران بیرون از مرزها بود. آن ها به نحو وسیع از امکانات فضای مجازی
استفاده کردند و به همین دلیل هم از قطع اینترنت ناراحت شدند. در واقع اینترنت در
اختیار اهداف تروریستی قرار داشت و کسانی که طرفدار اینترنت هستند باید این بعد
اینترنت یعنی سو استفاده تروریست از آن را در نظر بگیرند. قطع اینترنت به دلیل
مسائل امنیتی بود که بعد هم مجدد وصل شد."
گزاره های فوق چکیده ای از مطالب دبیر ستاد حقوق بشر قوه
قضائیه در حاشیه دیدار خود با سفرای مقیم تهران درباره حوادث آبان ماه بود. در
اینجا به اختصار به ذکر نکاتی خواهیم پرداخت.
گزاره های فوق، فارغ از گوینده ی آن، چندین سال از تریبون
های رسمی کشور شنیده شده و هربار با ادبیاتی متفاوت ولی اهدافی یکسان بیان شده
است. اینکه گوینده محترم، اتاق فکر این آشوب گران( بخوانیم معترضان) را به بیرون
از مرزها نسبت می دهند، فارغ از صحت و سقم آن، به خوبی بیانگر آن است که هنوز به
واکاوی ریشه ای این اعتراضات نپرداخته اند؛ اعتراضاتی که در داخل شکل گرفت و حال
ممکن اسن یکسری سوار بر این موج شوند. ولی من حیث المجموع به نظر می رسد صورت مسئله
را پاک کردن و آن را به دیگران نسبت دادن علاج مشکلات نمی باشد. این دیدگاه
متاسفانه تحت عناوینی همچون توهم توطئه، دائی جان ناپلئونی و.، ریشه در فرهنگ
ی ایرانیان نسبت به جهان هستی و تفسیری که از این جهان ارائه می کند، دارد.
البته تجارب تلخ گذشته این ملت، از یورش اقوام مهاجر به سرزمین شان و نیز مداخله ی
فزاینده ی قدرت های خارجی در امور داخلی ایران، در تعمیق چنینی بینشی نقشی اساسی
داشته است.
گوینده محترم در بخش دوم صحبت های خود به تاثیر اینترنت در
جهت اهداف تروریستی می پردازد و آن را تقبیح می کند. صرف استفاده یا بهره برداری
گروه های تروریستی از اینترنت، مجوزی جهت قطع اینترنت نمی شود. قطع اینترنت بیشتر
از آنکه به دفع و رفع سو استفاده کنندگان گروه های تروریستی منجر شود، عموم جامعه
را متاثر کرد؛ بطوریکه در یکی از موارد، وزیر ارتباطات خسارات وارد شده به اپراتورها
را 1080 میلیارد تومان اعلام کرد. بعبارت دیگر صرف سو استفاده از اینترنت حتی
بنابر دلائل امنیتی،دلیلی دال بر قطع آن نمی شود. به ازای تامین امنیت مردم، معیشت
و کارهای روزانه آن ها را اخلال کردن، هرگز مقرون به صرفه نبوده و می بایست جهت
رفع آن تدابیری اتخاذ کرد
سردار سلیمانی علیرغم اعتقاد و باور خود به مکتب اسلام و
اینکه سعی می کرد که هویت خود را از اسلامیت بگیرد، ولی در نهایت ایرانی وار زیست
و برای ایران جنگید. وی در جهان اسلام بعنوان یک شخصیتی انترناسیونالیست شناخته می
شد که تمام هم و غم وی در قالب ت هایی بود که بر پایه منافع مشترک اقوام و ملت های
متضرر از تروریسم می چرخید. سردار سلیمانی از یکسو با تکیه بر آموزه های
پراگماتیستی و از سوی دیگر اسلامی، سعی در رفع و دفع خطرهایی بود که منطقه بحران
زده ی خاورمیانه را تحت الشعاع قرار داده بود. ریشه کن کردن تروریسم، ایجاد صلح و
امنیت پایدار، اتحاد بین شیعه و سنی و از همه مهمتر دفاع از تمامیت ارضی و مرزی
ایران و .، همگی از آرمان های وی و مسئولیت هایش نشات می گرفت. جایگاه و نقش او در
ایجاد صلح و ثبات در منطقه به گونه ای بود که رومه ی آمریکایی " مک کلثی"
در سال 2008 گزارش داده بود:" سلیمانی برای توقف درگیری ها میان نیروهای
امنیتی عراق . پا درمیانی کرده است؛ یکی از نخستین و مهمترین پیروزی های سلیمانی
بر آمریکا در عراق، ایجاد برتری ی بود، نه نظامی."
سردار خوش آوازه ی اسلام و ایران بدوا فنون نظامی را آموخت
و متعاقبا در محیط های مختلف قرار گرفت و در نهایت به عمل پرداخته است. این تسلسل
منطقی، انسجام و غنای فکری و شخصیتی مناسب در حوزه عمل به ارمغان آورد. او وظایف
خود را انجام داده و هیچ گاه نگران خطرها و بدگوئی ها نبوده است و این با فرآیندی
که ابتدا عمل و بعد سعی و خطاهای متعدد باشد، تفاوتی نظرگیر دارد. او ضمن اشراف به
مسایل روز ی از بازی های ی خود را در حذر داشت. شم ی داشت ولی در
چارچوب این حزب و آن حزب قرار نگرفت. در مسائل غیر تخصصی اظهار نظر نکرد. فراتر از
ت داخلی قرار گرفت و به همین خاطر مورد حمایت اکثر قشرها قرار گرفت.
سردار سلیمانی پراگماتیستی بود مصلح که در قالب شعارهای
رادیکالیستی نمی گنجید. شکیبا بود و خویشتن دار. قدرت را توام با اقتدار داشت ولی
با زبان منطق مخاطب را اقناع می کرد. جزء مسئولین رده بالای نظامی بود ولی هیچ گاه
اسیر پروپاگاندای رسانه ای قرار نگرفت. او فقط نظامی گری کرد و به به هیچ چیز غیر
از وظایف محوله که در حیطه تخصص اش بود، اظهار نظری نکرد. نظامی ای بود که برای
صلح، آرامش و ثبات جنگید. او برای انسانیت جنگید و شهید شد. هیچ گاه اسیر افراطی
گری ها نشد و مسیر اعتدال و میانه روی را پیشه خود کرد. بر خلاف برخی از هم مسلکان
اش، دچار آفت ت زدگی نگردید. اقتدار و عزت خود را از مردم گرفت نه از
انتصابات!!!
راز ماندگاری و جاودانگی این سردار سرافراز نیز به همین
دلیل می باشد. در پایان این دل نوشته را مزین به جمله معروف دکتر علی شریعتی می
کنیم که فرمود:" اگر در صحنه نیستی، هر کجا که میخواهی باش، چه به شراب نشسته
باشی و چه به نماز ایستاده باشی، هر دو یکی است."
درباره این سایت